الگوی صمیمیت و فعالیت
همسرانی که در زندگی نقش فعالی دارند، صمیمی هستند و به یکدیگر احترام می گذارند، در تعیین قوانین و مرزهای زندگی نیز فعال هستند. اگرچه ممکن است این زوج ها اشتباهاتی بکنند اما در اثر تجربه یاد می گیرند که چگونه بایستی زندگی کرد. این زوج ها احساس مسئولیت را به یکدیگر انتقال می دهند و مدام در تعاملی سازنده، نقش های زنانگی و مردانگی را بین خود تقسیم کرده و در صورت لزوم گاهی بین این نقش ها جا به جا می شوند تا به طرف مقابل کمک کنند.
الگوی قدرت و سازگاری
بسیاری از زوج ها از الگوی قدرت و سازگاری تبیعیت می کنند. در این الگو یک نفر نظر می دهد، تصمیم می گیرد و عمل کند و در مقابل همسرش تبعیت می کند. وقتی همسری با این الگو سازش می کند، در واقع رفتار طرف مقابل را تایید می کند.
وقتی از این الگو تبعیت می کنیم چه اتفاقی می افتد؟
- همسر فعال بر زوج منفعل خود تسلط پیدا می کند
- همسر منفعل نسبت به همسر خود احساس درماندگی می کند
- همسر منفعل به ابتکار عمل همسر فعال خود بسیار وابسته می شود
- همسر منفعل به همسر فعال خود احساس خشم می کند
اما چگونه این الگو ایجاد می شود؟
بسیاری از همسران به خاطر ترس از دادن عشق همسرشان و یا ناتوانی در مهارت های زندگی و یا الگوهای خاص فرهنگی مانند مرد سالاری و یا عدم اعتماد به نفس شخصی از این الگو تبعیت می کنند.
وقتی هر دو زوج برای زندگی اهدافی تعیین می کنند، حرفشان را می زنند، با مشکلات روبرو می شوند، در برابر حقوق خود پافشاری می کنند، در مورد مرزهای بین فردی نظر می دهند، رشد می کنند. این چنین است که با حمایت هم و احساس مسئولیت خود و احساس بزرگ و ارزشمند آزادی باعث عشق و شکوفایی هم می شوند. در جایی که آزادی هست، مسئولیت و فعالیت است و آنجایی که این سه باشند عشق متبلور می شود.
چطور نامزدمان را بشناسیم؟
برای این که بدانید همسر آینده شما از کدام یک از این الگوها تبعیت خواهد کرد، نگاه کردن به وضعیت خانواده ای که او در آن بزرگ شده می تواند تا حد زیادی راه گشا باشد. دختران و پسران، الگوهای قدرت و تسلط و مدیریت در خانواده را از والدین شان می آموزند و اغلب همانگونه ای رفتار می کنند که پدر و مادرشان در خانواده رفتار می کرده. اگر مردی که قرار است با اون ازدواج کنید از یک خانواده زن سالار آمده باشد، به احتمال زیاد در زندگی با شما هم مدیریت امور و قدرت را به شما واگذار خواهد کرد. بنابراین اگر شما از یک خانواده مردسالار باشید، از نظرتان مظلوم واقع شده اید و همسرتان یک مرد مسئولیت ناپذیر و ضعیف خواهد بود که برای زندگی دل نمی سوزاند و همه چیز را به دوش شما می گذارد. بر عکس اگر زنی از خانواده زن سالار برخاسته باشد، مدام بر سر تقسیم وظایف، انجام امور و تصمیم گیری ها با همسر مردسالارش کشمکش خواهد داشت.
اگر نظر شما برای او مهم است، از شما نظرخواهی می کند، انعطاف پذیر است و در رفت و آمدهای جمعی تابع نظر جمع رفتار می کند، بدانید که با شخصیت پخته و معقولی طرف هستید که الگوی روابطش را بر صمیمیت گذاشته است
زنانی که زن سالار بزرگ شده اند، نمی توانند تحمل کنند که حیطه اختیاراتشان محدود باشد و همسرشان به جای آنها تصمیم بگیرد. نتیجه تنش و جنگ و جدالی دائمی خواهد بود.
اما به جز خانواده، گرایش های فردی هم تا حدود زیادی تعیین کننده است. اگر با او رستوران می روید و او مجال انتخاب غذا را به شما نمی دهد، اگر برای ملاقات هایتان از شما درباره جا و زمان نظر نمی خواهد و به نظر می رسد فکر همه چیز را از قبل کرده و برای آن برنامه ریخته است، اگر در روابط اجتماعی اش رئیس مسلک است و مرتبط به دیگران دستور می دهد، شما با یک فرد قدرت طلب طرف هستید که به احتمال زیاد در زندگی مشترک تان هم تمایل به در راس بودن دارد.
اما اگر نظر شما برای او مهم است، از شما نظرخواهی می کند، انعطاف پذیر است و در رفت و آمدهای جمعی تابع نظر جمع رفتار می کند، بدانید که با شخصیت پخته و معقولی طرف هستید که الگوی روابطش را بر صمیمیت گذاشته است. حتی اگر در برخی موارد گرایش به قدرت طلبی داشته باشد.
1- قبول کنید که همه چیز تمام شده است
در این برهه که مدتی است رابطه شما تمام شده است، پذیرش واقعیت برای شما راحت تر است. اولین قدم به سمت آینده ای روشن و مثبت این است که قبول کنید عشق تان را از دست داده اید. به واقع همانند تمامی درمان های روانشناختی، اولین قدم جهت بهبود، پذیرش مشکل است.
2- مواظب باشید که عشق به نفرت تبدیل نشود
بعد از مدت کوتاهی وارد مرحله نفرت می شوید و فقط دوست دارید فریاد بزنید تا احساسات خود را خالی کنید، به شدت از همه چیز خشمگین هستید و هر قدر فرایند جدایی بیشتر طول بکشد، این خشم بیشتر خواهد شد. هم از خودتان عصبانی هستید هم از معشوق قبلی تان؛ اما بعد از مدتی به این نتیجه خواهید رسید که این جدایی اجتناب ناپذیر بوده است.
در واقع این خشم و غلیان احساسات خیلی طولانی نخواهد بود. سعی کنید کارهای مثبت انجام دهید تا از آنها انرژی بگیرید. سعی نکنید نفرت را جایگزین عشق کنید چون خود همین نفرت در شما احساسات متناقضی را به وجود می آورد که می تواند برایتان دردسرساز شود.
3- خاطرات را دور بریزید
تمام چیزهایی که ممکن است شما را به یاد معشوق بیندازد را دور بریزید، مثل آهنگ ها، و وسیله ها. در این زمان باید از هر چیزی که برایتان یادآور خاطره ای است دوری کنید، حتی چیزهایی وجود دارند که به طور ناخودآگاه وقایع گذشته را به شما یادآوری می کنند، باید حواستان به آنها هم باشد. یک جعبه دستتان بگیرید و در اتاق بچرخید و هر چه را احتمال می دهید شما را به یاد او بیندازد در آن بگذارید حتی اگر خیلی کوچک باشد. بعد این جعبه را تا جایی که می توانید از خود دور کنید.
4- بر ویژگی های مثبت خود تمرکز کنید
در این برهه به احتمال زیاد نظر مثبتی نسبت به خود ندارید و دائما در مورد خود منفی صحبت می کنید و شاید خود را لایق زندگی ندانید اما مطمئنا شما همچنان فرد ارزشمندی هستید که دارای ویژگی های مثبت فراوانی است اما شرایط شما قدرت دیدن این توانایی های مثبت را از شما گرفته است.
پس بهتر است در گوشه ای بنشینید و لیستی از ویژگی های مثبت خود تهیه کنید؛ ویژگی هایی که قبل از عاشق شدن شما وجود داشت و همچنان نیز وجود دارد. با این کار دید مثبتی به خود پیدا خواهید کرد و خود را سزاوار دوباره زیستن خواهید دانست.
بعد از اینکه از دست احساسات منفی رها شدید، می توانید به رابطه گذشته خود
به عنوان یک تجربه آموزنده بنگرید. در مورد علت جدایی و اینکه چه چیزی در نهایت
باعث ناسازگاری شما شد بیندیشید. با اجرای این مرحله مطمئن خواهید شد که
دیگر اشتباهات گذشته که در انتها منجر به جدایی خواهد شد را در رابطه جدیدتان تکرار نخواهید کرد
5- از پیشگویی خودکامبخش بپرهیزید
بسیاری از افرادی که در عشق ناکام می شوند، باور دارند که دیگر عشق را تجربه نخواهند کرد و شخص دیگری آنها را دوست نخواهد داشت. جالب آنکه گاهی اوقات این باور به وقوع می پیوندد زیرا این افراد از پیشگویی خودکام بخش استفاده کرده اند. این اصطلاح روانشناسی بدین معنا است که مسئله و تفکری واقعیت می یابد، چون فرد انتظار واقعیتش را داشته و به گونه ای رفتار می کند که باعث اتفاق افتادن آن می شود.
شما و همه انسان ها لیاقت دوست داشته شدن و عاشق شدن را دارید اما هر قدر فردی بیشتر بگوید: «من هرگز عشقی نخواهم یافت» احتمال وقوع چنین انتظاری افزایش می یابد؛ زیرا مثلا کمتر وارد گروه های اجتماعی می شود؛ برخورد دیگران را بیشتر کینه جویانه برداشت می کند، روابط سردتر با دیگران برقرار می کند؛ از کوچکترین رفتاری، فاجعه می سازد اما به طور متضاد، هر اندازه افق دیدگاه کسی روشن تر باشد، مثلا بگوید: «من چنان آدم شاداب و باطراوتی هستم که حتما همدمی پیدا خواهم کرد.» پیشگویی آینده عشقی او نیز روشن تر خواهد بود.
6- از اشتباهات خود عبرت بگیرید
بعد از اینکه از دست احساسات منفی رها شدید، می توانید به رابطه گذشته خود به عنوان یک تجربه آموزنده بنگرید. در مورد علت جدایی و اینکه چه چیزی در نهایت باعث ناسازگاری شما شد بیندیشید. با اجرای این مرحله مطمئن خواهید شد که دیگر اشتباهات گذشته که در انتها منجر به جدایی خواهد شد را در رابطه جدیدتان تکرار نخواهید کرد.
7- به خودتان زمان دهید
گذشت زمان سبب می شود بتوانید منطقی تر در مورد گذشته خود بیندیشید. به قول سعدی:
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل – بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران
توصیه هایی که باید جدی بگیرید:
1.برای بهتر کنار آمدن با قضیه، سعی کنید نگرانی ها، احساسات ضد و نقیض و غم هایتان را بنویسید. بی پرده بنویسید و نوشته هایتان را دور بریزید. تنها آن بخشی از نوشته ها باید نگه داشته شوند که در آنها به شکلی منطقی درباره دلایل این شکست، تقصیرات دو طرف، مشکلات موجود و غیرقابل حل و تاثیرات این مشکلات در دراز مدت نوشته اید.
2.به مکان هایی که از آنها خاطره دارید نروید. نمک به زخم خود نپاشید و سعی نکنید با هر بهانه ای به یاد این رابطه تمام شده بیفتید.
3.موسیقی غمگین، فیلم های رمانتیک و کتاب های عاشقانه ممنوع اند. حداقل تا زمانی که هنوز خودتان را پیدا نکرده اید و داغی این عشق شکست خورده برایتان کم نشده است.
4.در جمع، وقتی سوالی از دلایل شکست عاطفی تان پرسیده می شود، بدون شرم و با خونسردی توضیح دهید. سفره دلتان را برای همه باز نکنید و چهره یک آدم مظلوم درد کشیده و جفا دیده را به خود نگیرید. جلب ترحم فقط باعث می شود دیرتر قد راست کنید و از این مشکل بیرون بیایید.
5.درهای قلبتان را به روی دیگران نبندید. دنیا تمام نشده و اگر این رابطه به پایان رسیده، ممکن است یک رابطه کامل تر، کم تنش تر و منطقی تر در انتظار شما باشد. عشق اول یک افسانه است. عشق هرگز نمی میرد هم همین طور. پس برای آدم های اطرافتان گارد نگیرید.
6.اگرچه توصیه کردیم درهای قلبتان را روی دیگران نبندید اما باید بدانید که خیلی زود هم نباید وارد یک رابطه دیگر شد. پرت شدن شما از یک شکست عاطفی به یک رابطه جدید به معنی جایگزین پیدا کردن برای آدم قبلی و تلاشی چشم بسته برای کسب آرامش و تکیه گاه است. انتخاب در این شرایط بسیار پرخطر و کورکورانه خواهد بود. حتی اگر خودتان فکر کنید که خیلی عاقلانه دارید تصمیم می گیرید، اما شرایط روحی شما باعث می شود منطقتان کمرنگ تر شده و دوباره خود را در معرض تکرار شکست قرار دهید. پس حداقل تا 6ماه یا تا زمانی که داغ عشق قدیمی برایتان کمرنگ نشده، وارد رابطه دیگری نشوید.
نقطه پایان عشق کجاست؟
جسم ما گرایشهایی دارد که اسمش میل است. مثلا من به این شیرینی میل دارم و این یک گرایش یکسویه محدود است. میگویم یکسویه چون من به شیرینی میل دارم ولی شیرینی به من میلی ندارد و میگویم محدود چون گرایش من هم تا زمانی است که شیرینی را نخورده باشم. وقتی بخورم و سیر شوم دیگر میلی به آن ندارم. همین گرایش یکسویه میتواند نامحدود باشد.
مثلا من گلها را دوست دارم ولی معلوم نیست گل من را میخواهد یا نه. این میشود حب یا دوست داشتن چون نامحدود است ولی یک طرفه. علاقه یک خانم به طلا و جواهر هم مشابه همین است، محدودیت ندارد و مثل میل به غذا و شیرینی نیست که از آن سیر شود ولی یک طرفه است. حالت سوم میشود گرایش دو سویه محدود؛ یعنی دو نفر همدیگر را دوست دارند ولی این دوست داشتن محدود است و بالاخره یک جایی تمام میشود. به این دوست داشتن میگویند شوق. بیشتر احساساتی که ما از آن به عنوان عشق یاد میکنیم در واقع شوق است. یعنی اشتیاق شدیدی که تمام میشود.
حتی عشقهای تاریخی هم بیشترش شوق بوده ولی چون به هم نرسیدهاند، تمام نشده. مطالعات نشان میدهد نقطه پایان این شوقهای به ظاهر بیپایان نقطه به هم رسیدن است. یعنی 2نفر همدیگر را در حد مرگ دوست دارند ولی به محض اینکه به هم میرسند این علاقه شروع به کم شدن میکند. همین است که خیلی از جوانانی که عاشقانه همدیگر را دوست دارند و زمین و زمان را به هم میریزند تا با هم ازدواج کنند از همان ماه عسل اختلافهایشان شروع میشود و زندگیشان دوامی ندارد. در واقع آنها هیچ وقت عاشق هم نبودهاند و فقط اشتیاق شدیدی نسبت به هم داشتهاند که به اشتباه نامش را عشق گذاشتهاند و به بیراهه رفتهاند. در واقع شوق همان هوس است.
یعنی همه عشق ها روزی از بین می رود؟
اما حالت چهارمی هم وجود دارد؛ یعنی خواستن دو طرفه نامحدود. این نوع خواستن یک خواستن بی حد و مرز است که برتر و متعالیتر از همه خواستنهای دیگر است و میشود نام عشق بر آن نهاد. حالت زمینی این نوع دوست داشتن عشق میان مادر و فرزند است؛ رابطهای نامحدود و دوطرفه.
هر کدام از ما در زندگی یک وضعیت موجود داریم و یک وضعیت مطلوب. من موجود چگونه باید به من مطلوب تبدیل شوم؟ مسیری که مرا به حالت مطلوب هدایت میکند عشق است ولی آیا عشق به تنهایی میتواند؟ اینجاست که پای عقل به میان میآید. عقل به ما تاکتیک میدهد. روش میدهد که چطور به پشتوانه عشق به وضعیت مطلوب برسیم. عقل به ما نشان میدهد وقتی دچار هیجان عشق هستیم چطور اشتباه نکنیم و در بهترین مسیر قدم بگذاریم.
چطور مطمئن شویم احساسی که به یک نفر داریم همان عشق است؟
عشق از دوست داشتن مجزاست ولی گاهی به دلیل شباهتهایی که با هم دارند اشتباه گرفته میشوند وگرنه هرکدام از اینها یک مقوله جداست. اگر بخواهیم با مفاهیم آکادمیک صحبت کنیم، دوست داشتن همان چیزی است که در عربی میگویند «حُب» و از جنس عالم دوم است ولی عشق از جنس عالم چهارم است. از این تعاریف متوجه میشویم عشق و دوست داشتن به اندازه دو دنیا با هم تفاوت دارند و این تفاوت کمی نیست. حتما میپرسید منظور از 4 عالم چیست؟ این عالمها مقوله پیچیدهای دارند ولی در یک تعریف ساده باید بگویم این چهار عالم عبارتند از: اول، طبیعت که همین جهان ملموس است. دوم، فطرت که عالم معناست. سوم، طینت که میگویند ترکیب عالم اول و دوم است و چهارم، حیرت یعنی همان عالمی که پیامبر(ص) در معراج دید و متحیر شد و گفت: «خدایا تو را آنقدر که باید نشناختم.» بعضیها معتقدند بالاترین درجه دوست داشتن عشق نام دارد. یکی از حکما هم عشق را مستی عقل معرفی کرده است. در حقیقت عشق یک مقدمه دارد به نام شناخت و معرفت و یک موخره به نام ایثار و فداکاری. اگر کسی را با معرفت آنقدر دوست داشته باشید که برایش ازخودگذشتگی کنید، عاشقش هستید.
سن عاشقی در مردان چند سال است؟
هر چیزی یک سنی دارد؛ مثل سن بلوغ. بچهای که خیلی عقلش میرسد ولی هنوز به سن بلوغ نرسیده بالغ نیست یا برعکس، کسی که به سن بلوغ رسیده ولی آثار بلوغ در او وجود ندارد هم بالغ نیست. در این جهان همه چیز تابع زمان و مکان است. هر چیزی باید بر روال طبیعت بگردد. از 9 ماه ماندن بچه در رحم مادر تا کشیدن 4 درد زایمان که باعث جفت شدن جمجمه بچه میشود همه چیز در طبیعت قانون دارد. در عاشق شدن هم سن مهم است. یک نوجوان اگر احساس میکند عاشق شده است هنوز بلوغ عقلیاش کامل نشده و نمیتواند برای آینده برنامهریزی کند. اگر بخواهم از دید علمی بگویم عقل مردها تا 40 سالگی کامل نمیشود. اصلا همین است که میگویند دوران چلچلی! همین است که باعث میشود هرقدر هم طرفین به عشقشان مطمئن باشند باز نیاز به مشاوره دارند و نباید بیگدار به آب بزنند.
تا کی برای عاشق شدن فرصت داریم؟
در تکامل سنی انسانها یک تقسیمبندی جالب وجود دارد؛ میگویند اگر کسی بخواهد زیبا شود تا 20سالگی میشود، اگر بخواهد قهرمان شود تا 30 سالگی میشود، اگر بخواهد عاقل شود تا 40 سالگی میشود و اگر بخواهد عارف شود تا 60 سالگی میشود. به اصطلاح میگویند اگر تا این سن شد، شد و اگر نشد دیگر فایده ندارد. البته این بیشتر درباره مردان صدق میکند و زنان تکامل سریعتری دارند.
زن برای مادر شدن آفریده شده و مرد برای پدر شدن. زن باید زن باشد و مرد باید مرد باشد. یعنی زن نیاز به زنانگی دارد و مرد، مردانگی. زنانگی یعنی ایجاد آرامش و مردانگی یعنی ایجاد آسایش. زن باید مثل گل باشد و مثل گل با او رفتار شود و مرد باید مثل درخت باشد و مثل درخت با او رفتار شود. اگر این چنین باشد عشق دوام میآورد و زندگی به وضعیت مطلوب میرسد.
چرا داغ ترین ازدواج ها بعد از ازدواج سرد می شود؟
مشاوره قبل از ازدواج یک ضرورت است. همه زوجها باید قبل از ازدواج به مشاور مراجعه کنند تا بتوانند مشکلات احتمالی آینده را پیشبینی کنند. فرض کنید دختر و پسر جوانی بسیار به هم علاقه دارند ولی چه تضمینی وجود دارد که دخترخانم در آینده مادر خوبی باشد یا آقاپسر از عهده نقش پدری برآید؟ از کجا معلوم وقتی با هم زیر یک سقف قرار میگیرند هزار و یک اختلافنظر نداشته باشند؟ همه اینها در مشاوره قبل از ازدواج مشخص میشود.
در این جلسات تستهایی از هر دو نفر گرفته می شود که پاسخ خیلی از پرسشها را مشخص میکند. این همان مکانیسم عقل است که کنار عشق قرار میگیرد. یعنی دو نفر که احساس میکنند عاشق هم هستند با یک روش عقلانی به این نتیجه میرسند که آیا ازدواجشان به صلاح است یا نه؟ اگر بخواهیم یک مثال ساده بزنیم، میگوییم عشق شبیه یک جواهر گرانبهاست و عقل حلقهای فلزی که رکاب این جواهر گرانبها میشود. اگر این حلقه باشد، میتوانی جواهرت را دستت کنی و همیشه همراهت باشد ولی نمیتوانی یک جواهر گرانبها را تا ابد بدون هیچ محافظی توی مشتت نگه داری، شک نداشته باش که بالاخره گم خواهد شد. همین است که گاهی عشقهای آتشین ناگهان خاموش میشود. در حقیقت نگین باارزش آنها گم شده است.
چرا بعضی از عشق ها تبدیل به نفرت می شود؟
ازدواج نیاز به استطاعت دارد. همانطور که وقتی کسی به حج میرود باید استطاعت داشته باشد در ازدواج هم استطاعت لازم است. البته این استطاعت فقط توان مالی نیست. استطاعت باید در عقل، در مسئولیتپذیری، در تعهدپذیری و خیلی چیزهای دیگر باشد. کسی که استطاعت ندارد و میخواهد همه چیز را موکول به آینده کند نباید به خیال خودش عاشق شود و درگیری عاطفی ایجاد کند. هیچ فاجعهای از اول فاجعه نبوده. شرایط و اشتباهها به سوی فاجعه شدن هدایتش کرده است. وقتی یکی جا میزند طرف دوم دو راه دارد؛ یا خودش را منهدم میکند و دچار افسردگی میشود یا دست به اقدامات خشونتبار میزند و برای نابودی طرف مقابل تلاش میکند. سد که بشکند همه چیز را با خودش نابود میکند.
آیا عشق مرد و زن تعدد می پذیرد؟
عشق ممنوع یعنی واژهپردازیهای بیخودی. یعنی چیزی که اصل عشق نیست. یک هوس زودگذر است که تمام میشود اما در مسیر خودش زندگی افراد را نابود میکند. عشق باید منطق داشته باشد. اصلا عشق یعنی احساسی از جنس خدا. چیزی که از جنس شیطان باشد نمیشود نام عشق برآن گذاشت و بیشک هوس است. کسی که دچار این اشتیاق غلط میشود باید پیش از آنکه گره روی گره بزند به مشاور مراجعه کند و راهنمایی بخواهد.
یک نکته مهم دیگر این است که عشق در هیچ شرایطی تعدد نمیپذیرد. در یک دل امکان ندارد محبت دو نفر بگنجد. منظورم عشق میان زن و مرد است. ممکن است هوس کنی 01 نوع غذا را با هم بخوری ولی حتما بعدش دلدرد میگیری. لازمه عشق وفاداری است. نباید اجازه بدهیم سریالهای بیسر و ته ماهوارهای با رواج عشقهای به اصطلاح ممنوع کانون خانوادهها را به خطر بیندازند. بیشتر از اینها کاملا هدفمند پیش میروند. در خیلی از کشورها بعد از پخش هر فیلم تحلیلگر اجتماعی میآید و درباره موضوع فیلم حرف میزند. ما هم به چنین کارشناسیهایی نیاز داریم.
1. دلیل و برهان را کنار بگذارید
زندگی، میدان جنگ نیست. نه تنها این کار باعث از بین بردن احساساتتان می شود بلکه حتی همسرتان به طرز زیرکانه ای می فهمد که احساساتش برایتان مهم نیست.
2. رابطه را آرام نگه داشتن همیشه اثر نمی کند
اگرچه جمله "هرچه تو بگویی عزیزم" دعوا را می خواباند اما شما را در نقش یک همسر فداکار نشان می دهد. شما بایستی گاهی اوقات عصبانی، گاهی اوقات حالت تدافعی و گاهی اوقات هم فداکارانه رفتار کنید. اینطور در عمل حرف های زیادی به نامزدتان خواهید زد و او از شما بیشتر قدردانی می کند.
3. حواس پرتی و گیج بودن را دور بریزید
بیش از اندازه فعال بودن و تمرکز نداشتن، در مکالمه بینتان یا در زندگی، صمیمیت و علاقه بینتان را از بین می برد.
4. دست از سرزنش بردارید
می دانیم که خانمها جیغ جیغو هستند. اما با صدای بلند گله و شکایت کردن فقط برای مدت کوتاهی مفید است و باعث نارضایتی و عصبانیت همسرتان می شود.
5. از عیب جویی، انتقاد و مسخره کردن دوری کنید
این تکنیک ها، فردی که به او عشق ورزیدید را تحقیرمی کند. به جای آن، با او محترمانه برخورد کنید، و اجازه دهید با شما مثل یک فرشته برخورد کند، و مسئولیتهایی که هر دو شما موظف به انجام آن هستید را برای داشتن زندگی شاد با هم تقسیم کنید.
6. قلدری نکنید
این کار زشت به همسر شما می فهماند که او در نظر شما هیچ ارزشی ندارد.
به جای آن، با او محترمانه برخورد کنید، و اجازه دهید با شما مثل یک فرشته برخورد کند، و مسئولیتهایی که هر دو شما موظف به انجام آن هستید را برای داشتن زندگی شاد با هم تقسیم کنید
7. تدافعی برخورد نکنید
تدافعی برخورد کردن، صحبتها و بحثهای سازنده تان را سرد می کند. اگر اینگونه رفتار کنید، همسرتان دیگر حق صحبت کردن در مورد موضوع مورد بحث را ندارد.
8. یک جانبه تصمیم گیری نکنید
گاهی اوقات، شما می خواهید رنگ حمامتان را به سلیقه خودتان انتخاب کنید. این مانعی ندارد اما اگر بخواهید درمورد پول، زمان، بچه ها و زندگی تان به تنهایی تصمیم گیری کنید، به این معنی است که همسرتان را نادیده گرفته اید و یک طرفه و از جانب او تصمیم گیری کرده اید..
مردان غالب چند خصوصیت خاص دارند. آنها رهبرانی مادرزادی هستند. رهبری میکنند، تامین میکنند و محافظت میکنند (از همسرشان، دوستانشان، همتیمیهایشان و امثال آن).
دنیای همیشه در تغییر، فرصتهای زیادی را در اختیار مرد غالب قرار میدهد. وقتی مردان دیگر تغییر را به چشم بحران میبینند، مرد غالب در عنصر طبیعی خود به سر میبرد. او مداوم علت و معلولها را میبیند و هر فرصت را به مزیتی برای خود تبدیل میکند. او عاشق برنده شدن است و خیلی خوب هم از پس آن برمیآید.
او نگران تصویر خود نیست””فقط میخواهد در بازی برنده شود، این بازی هر چه که باشد، و بقیه باید از او پیروی کنند. دیگران از سبک او، حرف زدنش و ظاهرش تقلید میکنند. مرد غالب هیچوقت از کسی تقلید نمیکند. مرد غالب هیچ واهمهای از جنگ ندارد. او بهترین رهبر روی زمین است. اما کارهایی هم هست که مرد غالب هیچوقت انجام نمیدهد.
در زیر به 10 خصوصیتی که نشان میدهد مرد غالب نیستید اشاره میکنیم:
1. اجازه میدهید نامزدتان پول شام را حساب کند.
مرد غالب همیشه تامین کننده دیگران است. اگر نامزدش که همراه اوست بخواهد چنین کاری کند، او به آرامی صورتحساب را میگیرد و میگوید، "این مربوط به من است." و این اتمام بحث است.
2. هیچوقت عذرخواهی نمیکنید، حتی وقتی اشتباه کردهاید.
مرد غالب خیلی راحت اشتباه خود را میپذیرد و میگوید، "من اشتباه کردم. معذرت میخواهم." و درصورت امکان اشتباه خود را جبران میکند.
3. به دنبال تایید دیگران هستید.
مرد غالب هیچوقت منتظر تایید کسی نیست. اصل خودِ اوست.
4. غیبت میکنید.
درمورد رئیستان، همکارتان، دوستتان، نامزدتان. از بیان کردن نقصهای دیگران و حتی مسخره کردن آنها باکی ندارید. مرد غالب هیچوقت به اطرافیان خود خیانت نمیکند. لازم نیست که با کوچک کردن دیگران خود را بزرگ کند.
5. ترس شما بحران است.
عنصر طبیعی مرد غالب تغییر است. تغییر سریع چالشی جالب برای اوست. او میتوانید خیلی سریع وضعیت را بررسی کند، تا جاییکه زمان به او اجازه میدهد تلاش خود را به کار گیرد و اگر وقت نداشته باشد، برحسب تجربیات قبلی اقدامات لازم را قاطعانه انجام میدهد.
6. قبل از اینکه فکر کنید عمل میکنید.
مرد غالب با سرعتی فوقالعاده عمل میکند اما همیشه قبل از اینکه وارد عمل شود، خوب فکر میکند.
7. تقصیر را به گردن دیگران می اندازید.
مرد غالب مسئولیت اعمال و رفتارهای خود را میپذیرد.
8. دروغ میگویید.
به رئیستان، دوستتان، نامزدتان. مرد غالب دروغگو نیست. او مردی راسخ است و حرفهایش را رک و راست میزند. لازم نیست برای اشتباهی که کرده است دروغ بگوید. او همیشه کاری را انجام میدهد که درست است.
9. برای جلو افتادن به دیگران خیانت میکنید.
مرد غالب هیچوقت به اطرافیان خود خیانت نمیکند.
10. به دیگران قلدری میکنید.
مرد غالب فقط در مواقع لزوم وارد جنگ میشود و اگر مسئله جدی باشد برای اینکه با یک نفر قویتر، بزرگتر و با موقعیتی بهتر از خودش وارد جنگ شود تردید به دل راه نمیدهد. و به خاطر ارادهاش، احتمال اینکه برنده باشد بسیار زیاد است.